رمان سهجلدی بوسه خداوند
آموزش حرفهای رویابینی شفاف در قالب رمان
این مجموعهی داستانی سهجلدی شامل کتابهای بوسهی خداوند، شبشکن و شکارچی کابوسها است. داستان وقوع دهشتناکترین فاجعهی جهانی در طول تاریخ بشر را پیشگویی میکند؛ و سرنوشت اسرارآمیز دنیا در دو قرن آینده را در قالب معجونی از عشق و هیجان و ترس به تصویر میکشد.
رمان بوسهی خداوند با ژانر علمی_تخیلی و درونمایهی تراژدی در حقیقت نام یکی از رؤیاهای شفاف بسیار عمیق و زیبایی است که من در حدود هجدهسالگی (سال 1384) در شبی آرام تجربه نمودم. بنابراین بههیچوجه تنها یک داستان تخیلی نیست؛ بلکه تجربهای است بسیار شفاف و واقعیتر از خودِ واقعیت!
ماجرای این رؤیای آگاهانه از جایی شروع میشود که من در حال تماشای فیلمی با عنوان Kiss Of God هستم؛ البته که آن فیلم نه در تلویزیون پخش میشود؛ و نه در آسمان؛ بلکه من بهصورت ناظر در میان داستانِ زنده حضور دارم! و تمامی حوادث کاملاً همانند واقعیت قابللمس هستند.
در ابتدای ماجرا بود که ناگهان به آن وارد شدم؛ و تا سالیان طولانی در سرزمینی رؤیایی زندگی کردم. با همهی تلخیها و شیرینیهایش.
آری؛ آنچه در این کتاب نوشتهام، تجربهی یک زندگی کامل و واقعی است؛ که از لحظهی شروع تا پایانش درست بهاندازهی یک عمر طول کشید...
در بخشی از کتاب بوسهی خداوند میخوانیم:
زمستان سال 2213 میلادی
گویی درخشان با اشعهای طلاییرنگ همچون همزاد دیگر خورشید در آسمان میدرخشد. شرارههای طلای مذاب وحشیانه میغرد و مثل هزاران مار آتشین در هم میپیچد؛ و در یک آن، با طنینی مهیب متلاشی میگردد.
ناگهان جین از میان شعلههای انفجار متولد شده؛ و پیش از آنکه چشم باز کند؛ از ارتفاعی بهاندازهی ساختمانی چهار طبقه بهطرف زمین سقوط میکند. برف تازه ضربهی برخورد را کاهش میدهد و آسیب جدی نمیبیند.
«اووه... خدایا.» نورهای سفید مثل پردهای از جلوی چشمش کنار میروند و لحظهای بعد خود را در شرایطی کاملاً متفاوت میبیند؛ که زبانش را بند میآورد. سرمای برفها را در تمام نقاط پوستش احساس میکند؛ و آنوقت تازه متوجه میشود که لخت است. بهسرعت از میان برفها که مانند لباس عروسی سفید و گسترده تا بینهایت بدن برهنهاش را پوشاندهاند، خارج میشود. «لب... لباسام؟»
هوای سنگین و مسموم بوی تند و متعفن مرگ میدهد؛ و تنفس هر ذرهاش از ابتدای گلو تا اعماق ریهها را به آتش میکشد. سردرد و سرگیجهی شدید امانش را بریده و حتی قادر نیست که صاف روی پاهای لرزانش بایستد. با چشمانی کمسو محیط غبارآلود اطرافش را نگاه میکند.
هیچ اثری از جان به چشم نمیخورد.
جین بدون آنکه به چیز دیگری فکر کند، لنگانلنگان قدم برمیدارد و با صدایی گرفته و کمرمق و آمیخته با سرفههای خشک، همسرش را صدا میزند: «جانی... جانی... عزیزم... کجایی؟»
- مشخصات محصول
- نظرات
هنوز نظری ثبت نشده
اولین نفری باشید که نظر میدهید
ثبت نظر